(: دیـــوآنـــگیـــــــ هـــآیـــِـــ دُخـتــَـریـــ فیــــروزِه ایـــــ :)

نیــست مــَــرا جـُـز " تـــــــ❤️ الله ❤️ــــــو" دَوا . . .

(: دیـــوآنـــگیـــــــ هـــآیـــِـــ دُخـتــَـریـــ فیــــروزِه ایـــــ :)

نیــست مــَــرا جـُـز " تـــــــ❤️ الله ❤️ــــــو" دَوا . . .

❤️ شهید گمنام ❤️

 خیلی حرفا هست....

که امشب میخواستم سر این مزار بگم و نشد ...!

.

.

" مگه اینجا ننوشته :

.

« ما محرمان خلوت انسیم ، غم مخور !

با یار آشنا ، سخن آشنا بگو . . . !❤️ »

.

پس چرا نشد که بگم ...؟!

چرا نشد که خالی بشم....

حرف خیلی دارم....خیلی زیاد....ولی انگار ی قفل خورده روی تموم گفته ها و نگفته هام...

نمیشه که حرف بزنم...شاید هنوزم موقعش نرسیده....

به جای تموم حرفام ،

چقدر قشنگ میگه سیدرضا نریمانی :

.

+ منم باید برم ،آره برم سرم بره ...

.

.

یه روزی ام بیاد ، نفس آخرم بره..

❤️حسین آقام آقام ، حسین آقام آقام آقام ❤️

.

.

پ.ن : هروقت قفلش باز شد...همینجا اضافه میکنم حرفای قفل خورده رو ...!!

.

.

یا علی ✌🏻

دیــوآنهــ _ فیــروزهـــ ایـــ :)
۰۵ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

خیلی وقته سر نزدم اینجا...:)

اینا روزا سرم شلوغه...درسا زیاد شدن...کارا زیاد شدن...زندگی حساس شده حتی...!!

داشتم بعد ی هفته تقریبا شلوغ فیلم میدیدم ک یهو چشمم خورد ب کتاب " گریه های امپراطور " ❤️فاضل نظری❤️

این کتاب و چندتا دیگ از کتاب هاشو چند وقت پیش ی دوست بهم داد...همینجوری...بی بهونه.....گفت دیدم واست خریدم...چقد ذوووق مرگ شدم من اون مووقع...:دی

کتاب و دیدم و همینجوری ی صفحه اشو باز کردم..این صفحه اومد...

...

...

دیدم چقدر دلم واسه این آهنگ چاووشی تنگ شده بود:

"

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هاییم

هرچی از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

♫♫♫

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچ کس هیچ کسی اینجا به تـــــ❤️ـــو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جا نشین تو در این سینه خداوند نشد

♫♫♫

خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندن

تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد

من دهان باز نکردم که نرنجی از من

مثل زخمی که لبش باز به لبخــــــ:)ــــــــند نشد

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه !بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست ..."

#محسن_چاووشی

#لعنتیـــ

#قفلیـــ

***********************

این روزای آخر اسفنده و ی حسی عجیبی دارم.....حسی ک نمیدونم خوبه یا ن....

حس تمام شدن ی سال دیگ...اگ بخوام از امسال بگم...باید بگم ک 6 ماه اولش خیلی سخت گذشت..خیلی زیاد!

اما از مهر کم کم شروع شد ب تغییر کردن....خیلیا کمک کردن واسه این تغییر....امیدوارم که خدا همیشه نگهبانشون باشه..:)

نمیدونم چرا امسال دلم نمیخواد سال تحویل بشه...از طرفی هم دلم میخواد 95 تموم بشه....

میشه مثلا 95 تموم بشه ولی 96 هم نیاد؟!!!:))))

ی جور خلسه باشه این وسط.....مثلا بری تو کما واسه چند وقت....مث ی خواب عمیییق...

و باز هم

"..رها رها رها من...!"

.

اتصال به اون بالا قطع شده...دلم خیلی میگیره...خیلی...!

فیروزه ای کوچولو خیلی وقته که نیس...!!

از آخرین باری ک قهر کرد...ازهمون موقع ک گفتم رفته....دیگ برنگشته...

این تصمیم ب تغییر ک گرفتم خیلی سخته....سختی راهش ی طرف....قبول این تغییر واسه خودمو بقیه اطرافیانم ی طرف...که اتفاقا خیلی ام مهم شده این روزا این قبول تغییر...خودمو ی جوری با کلک راضی کنم با بقیه چیکار کنم؟!-___-

.

.

عجیب هوس کردم برم رو فاز خرخونی ک دبیرستان و راهنمایی داشتم....:دی

ولی اینم.!!:)

هووووف....

چقد این روزا آدمای اطرافم حرفای جالب و باحال میزنن...0_0

اون روز استاد معماری اون جوری قشنگ حرف زد.....امروزم ک عاطفه درمورد رشته و شغل و شرکت حرف میزد....چقد ریسک پذیر اینه دختر....

منم دلم میخواد اینجوری باشم....0_0

ولی متاسفانه من شجاعتشو ندارم....:)))

.

.

یه دوراهی بززززرررررررررررررگ دارم تو زندگیم.....که نمیدونم ب کدومش برم....هووووووووووووف....عایم نوووووو اعصاااااااااب....-___-

.

.

.

...

دلم گرفت...:)

دلم اشک میخواد ولی اجازه ندارم...:)

وبازهم لبخنـــــ:)ــــــد..!!

.

.

.

"

..  تمام روز میخنـــــ:)ــــدم

تمام شب یکی دیگه ام...: ( :

من از حالم ب این مردم

دروغای بدی میگم...!!

.

.

یه عمره باخودم میگم:

خداروشکر خوشبخته..:)

خداروشکر خوشبختی،

چقدر این گفتنش سخته!!

..

.

19/12/95

2:02

" دیــوآنه بدون فیروزهــ ایـــ "

یاعلی❤️✌🏻

*************

پ.ن:

دیشب به علت تموم شدن حجم نتم نتونستم اینو ارسال کنم....:دی

من دوباره تو خوابگاه تنها شدم...:)

شاید امشبم دوباره اومدم اینجا تا خالی بشم....

امروز....زیاد حالم خوب نبود...با ی سری آهنگا ی سری خاطره هارو مرور کردن .....:))

عجب اسفندی شده این اسفند!!

یاعلی✌🏻

 

دیــوآنهــ _ فیــروزهـــ ایـــ :)
۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۳۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر

چند روزی است که احساس گم شدن دارم...!

کی ؟! و کجا ؟! و چگونه؟!

راستش نمیدانم..!

حتی مهم هم نیس..

کلافگی، استرس، خستگی، بی خوابی،

و مهم تر از همه این ها،

خود درگیری های دوباره من...

دلم یک ضربه مغزی محکم میخواهد...

و خواب و خواب و خواب..

.

.

 رها رها رها من...!!

--------------------------------------------------------------

هردوتا شان قهر کرده اند...

من تنهام!

و این تنهایی حقمه!

آدم باید سزای عهد شکنی هایش را بدهد..!:)

.

.

کاش میشد پیدا شوم!

کاش میشد آشتی کنند!

کاش..!

آخ دلم آرامش میخواهد..!

.

.

....:)

یاعلی..:)

دیــوآنهــ _ فیــروزهـــ ایـــ :)
۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۱۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر

.

.

.

.

.

.

و چقدر حس خوب داشت این فیروزه ای مقدس...:)

همان اول چشمم که بهش افتاد...دلم لرزید...لرزید هاااا...:)

وچقدر آرامش داشت...

اصن مگ میشه رفت زیر سقف فیروزه ای...سجاده ی سجده ات بشه فرش فیروزه ای...تسبیح دست بشه فیروزه ای...روبه روت باشه محراب فیروزه ای  و خوب نبود؟!

مگ میشه وسط این همه فیروزه ای باشی و آرامش اونجوری نداشته باشی؟!

نه...نمیشه...:)

.

.

وقتی میخواستم نامه بنویسم...ذهنم خالی شده بود...هیچی پیدا نکردم تا بنویسمو بندازم توی اون چاه معروف ب جز همون جمله همیشگیم...!!

و درآخر...

دعای کمیل و ..!!

یا ربِّ یا ربِّ یا ربِّ ...

.

.

و دلی ک یک تکه دیگرش هم فیروزه ای شد و جاماند...:)

وانگار قسمت این دل فیروزه ای شدن است..!!

و خدایم خودش بخیر کند!!

یاعلی:)

دیــوآنهــ _ فیــروزهـــ ایـــ :)
۰۳ دی ۹۵ ، ۰۱:۴۳ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر

امشب یلدا...:)

اینجا خوابگاه...

ته این هفته لعنتی رسید ب طولانی ترین شب سال...

آن هم جایی که، دلت پیش آدم هایی باشد کیلومتر ها آن طرف تر...!

بگذریم...:)

فقط قبل از گذشتن ،

خیلی سخت گذشت ...خیلی!!:)

و منی که این هفته تمامش را فکر کردم ..همراه با کمی موسیقی...:)

فکر کردنی که بخاطرش از درس و دانشگاه و امتحان هم زدم...حتی امتحان فردا!

زندگی شاید مهمتر باشد...:)

و خدایی که هنوزهم حواسش به من هست...حواسش هست که من بالاخره میخواهم بروم به آن عزیزترین فیروزه ای مقــ❤ـــدس من...:)

و کاش که واقعا بشود..!!

آخردلم آنقدر پُر است که فقط فیروزه ای مقدس آرامش میکند..!!

و خدایی که صدایم را شنید وقتی صبح گفتم دلم برف میخواد...و حالا برف بارید...برف دوس داشتنی...اولین برف امسال...:)

.

.

.

وفال حافظ امشبم...

میبینی فیروزه ای جانم؟!

حضرت حافظ هم میگوید تو برای من ارزش داشته ای ...بفهم لعنتی ..!!

می بینی؟!

حتی حضرت حافظ هم میداند من نمیتوانم فراموشت کنم...نمیتوانم...

حتی میداند غم نبودنت دارد خفه ام میکند...او میداند و تو نمیدانی؟!

...

حضرت حافظ؟!

میشود امسال در فال فیروزه ای جانم بیاوری یک نفر کیلومترها آن طرف تر دلش لک زده برای یک لبخندت فقط؟!

میشود؟!

و امشبی که دلم یک دقیقه بیشتر از شب های قبل برایت تنگ میشود...

یلدا را به تو باید تسلیت گفت دل جانم!

تسلیت...

اما جناب حافظ....چرا میگویی دوس داشتنش اشتباه بود؟!

مگر نمیدانی من با " او " نفس ها کشیدم...حالا میگویی اشتباه؟!مگر میشود؟! " نه ... "

.....

و اینجا همه چیز یخ زده است ...

حتی یک دل!

و امشبم را هی کش مَدهید که درد دارد ...

شب ها برای من درد دارد ..!!

.

.

.

یلداتون مبارک ..!!:)

یاعلی ❤️✌

دیــوآنهــ _ فیــروزهـــ ایـــ :)
۰۱ دی ۹۵ ، ۰۰:۰۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

این پست درواقع باید دیشب گذاشته میشد...ولی به علت خستگی و امتحان امروز به امشب موکول شد...:دی

دیروز، ی روز فوووووووق العااااده بووووود....(ذوووووق)

اول که ناهار خونه خاله جان و دورهمی فامیل و به به....بعد ازاین همه غیبت طولانی به خاطر دانشگاه بالاخره منم به ی دورهمی رسیدم....:)))

وقتی فاطمه کودک میشود!!:دی

بازی با بچه های دهه80 و 90 فامیل با وجود داشتن امتحان مدار امروز یعنی کودک درون من هنوز زنده اس!!:دی

عاقا این دهه 90 ایا واقعن ناشناخته ان...0.0

آمـــا بعد از مهمانی!!

از بارون و ترافیک وحشتناک چیزی نمیگم....:| (البت بارون خوفه:دی)

داستان از اونجایی شروع میشه که تو ساعت6:40 بلیط داشته باشی و ساعت 6:45 باشه وتوهنوز توی ترافیک موندی!!

و اینجاس ک تو وسیله هاتو میذاری با بقیه وهمراه پدرجان تو بارون واون ترافیک ماشینا میزنی و به دل خیابون و بدووووووووو...!!

دویدن تو بارون تو خیابون تو ترافیک با چادر،واقعا سخته:|

خوش شانسی وقتیه که آقای مسئول میگ ماشین هنوز نیومده....:دی

و اونجاس که زنگ میزنی به دوستات(البت دوتا فرد مختلف که هر دوتاشون با همون ماشین بودن) ومیگی: " عجله کنییییییین"

وقتی ماشین رسید!!

منو آقای مسئول:

" همون اول

+ ببخشین آقا، من دوستام توی راهن دارن میرسن، میشه ی کم صب کنین؟!

(با داد) - نه خانوووم...میخواستن بیان..ما میریم...-___-

من: 0.0

الفرااار....

مدتی بعد،

+ببخشین آقا میشه ی کم وایسیم؟!

-باشه هنوز که نرفتیم

..

کمی بعد

+آقا من 3تا دوستام(اکیپ اول) تو ترافیکن صندلی هاشونم دوردیف جلوتره..اونا نمیان اینجا وایمیسن اونور خیابون ب راننده بگین سوارشون کنه

- اون سه تا رضاییا؟

+بعله

....

+ من دوستم میاد الان ی کم دیه صب کنین

-مگ نگفتی اونور سوار میشه؟!

+ ن این یکی دیه اس :دی

-  -__-

...

وقتی الف لام ناز بالاخره رسید و کنار من نشست....:دی

مسئول با ی حالت زار

-بالاخره دوستت اومد؟!بریم؟!

+بعله..:دی

ساعت 7:10..:دی"

سکانس دوم اونور خیابون...:دی

منو راننده:|

"+ آقا کنار این پل وایسین چند نفر باید سوار بشن...

- اینجا نمیشه پلیس گیر میده بگوبیان جلوتر جلوی پاساژ صفویه:|

(تلفن به دوستم و خبر!!)

جلوی پاساژ..

- چرا هیچ کس نیس؟!

+ ی لحظه درو میزنین من برم پایین؟!

-زود، اگ دیر بیای خودتم جا میذارم..:|

"

(بعد از تلاش های بسیییااار و 5 مین معطلی بالاخره پیداشون شد..(ســــــــــوت)

وقتی داشتم سوار میشدم همه جوری نگام میکردن که ی " بشین بریم دیه "خاصی تو چشماشون بود...:دی

از دیوونه بازی های تو اتوبوس بگذریم...:دی

از دوتایی روی ی صندلی تاکسی نشستن بگذریم...:دی

از اون موز آخر شب که قصه ها داره هم بگذریم...:دی

.

.

تصمیمی که دیشب بالاخره گرفته شد...:)

.

.

+فیروزه ای هم برگشت:)

هرچند همون دیروز حسش میکردم...ولی امروز صب خودشو نشون داد با تسبیح سوغات ی عزیز از مشهد...:)

.

.

.

.

+ این ی تسبیحه...مهمتره فیـ❤️ــروزه ایه...مهم تر هدیه امام رضــ❤️ــاس..:)

اینم واسه ی شروع جدید...:)

بزن بریم!!

دیــوآنهــ _ فیــروزهـــ ایـــ :)
۱۳ آذر ۹۵ ، ۲۱:۲۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

حرفم اینبار کمی درد دارد ..!!

فقط میخواهم بگویم،

شما را ب خدایتان قسم،

مراقب دل آدم ها باشید...

دل آدم ها،

از آنچه بنظر میرسد،از آنچه فکر میکنید، از آنچه نقابشان فریاد میزند...

خیلی نازک تر است، خیلی شکننده تر است ، خیلی تنها تر ..!!

.

.

.

 و می دانید که یک آدم، شبانه روز چقدر میجنگد تا دلش را وصله بزند ..؟!

 شما را به خدا قسم،

 مراقب دل های و+ص+ل+ه زده بیشتر باشید . . .

دل و+ص+ل+ ه زده که میشکند...

همراه با درد شکسته شدنش، درد زخمی های قبلی را هم دارد ...

لعنتی ها خیلی درد دارند...خیلی....

جان عزیزتان حواستان باشد ..!!

.

.

.

" .. خیلی درد دارند . . .  "

.

.

.

**********************

+ دلکم آرام باش آرام،

من دوباره جمع میکنم تکه هایت را ....

دلکم نکند دوباره گریه کنی،

من ندارم طاقت اشک هایت را . . .!!

.

.

.

************************************

+ " فیـروزهــ❤️ـــ ایـــ ؟! "

 نیستی ها، حواست هست  ..؟!

 حتی خوابیده هم نیستی،

اصلا نیستی که فیــــ❤️روزه ایـــ  جانم....

 خاکستری که رنگ من نبود ، بود ؟!

دلـــ❤️ـــمـــ  برایت تنگ شده . . . !!

  بیا . . .!

اینجا کسی"  دیــوآنــهــ های خآکــســتــریـــ "  را دوس ندارد ..!!

.

.

.

**********************************************

+ " اگر کسی بخواهد بترکد ،
تنها راهش همین است ؛
جیک نزدن !…

فقط لبــــ:)ـــخند .

منفجر شدن ؛
از زور نفرین های فروخورده شده ،
ترکیدن از خاموشی

#ساموئل_بکت  "

.

.

.

*************************

+ بدون شرح ..!!

.

.

.

***************************

دیــوآنهــ _ فیــروزهـــ ایـــ :)
۱۱ آذر ۹۵ ، ۲۱:۴۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

  

#باز_هم_زائرتان_نیستم_از_دور_سلام!!

.

.

دلم عجیب گرفت...

آخرین بار کی بود؟!

دوسال پیش؟!

آره دوسال پیش..!!

آقـ❤️ــا،

دوساله لیاقت زیارت حرمتو ندارم...

هرچه که هست...گردن منه ، میدونم ، ولی آقاجان؟!

اینبارم ضامن این گناهکار همیشگی باش...دلم خیلی تنگه ،

تنگ هوای حرمت . . . ❤️

آقا " بطلب "..!!

.

.

+آرزومه دوباره بیام

تو حرمت بدم یه سلام

بهونه ی اشکای هر روز منی...

 

.

.

 

+ای سلطان کرم

ســ❤️ــایه ات روی سرم

باز آقا بطلب که بیام به حرم ..!

 

دیــوآنهــ _ فیــروزهـــ ایـــ :)
۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۱:۳۷ موافقین ۴ مخالفین ۰

خب این اولین پسته!!

چقدر سخت ...:دی

من اینجام...:)

چرا و چجور و چگونه؟!

مهم نیس..:دی

همین الان ...سه دقیقه مانده ب ساعت 2،

اولین پست اولین وبلاگ شروع شد..:)

حالم این روزا خوبه...خداروشکر...:)

البت کمی!!درگیری های ذهنی ...برای شاید یک شروع جدید .

تاعید فرصت گرفتم از دوستی تا بسازم...

ساختن از نوع همه چیز...

من،زندگی،آینده،شاید حتی دنیآ...:)

کار زیاده و وقت کم...

کاش کمی ساعت بیشتر میشد....:دی

فقط کمی!!:دی

و اما شبهای زندگی من...

کمی فیروزه ای هایش میخوابند...

شاید خاکستری

شاید بی رنگ

شاید هم ..

فیروزه ایه خوابیده!!

داریم ؟!

" حتما " داریم...:)

+ دلم برایم خدایم عجیب تنگ شده ...

کاش میشد دوباره داشتیم ازآن گفت وگو های دوسداشتنیِ دونفره ..!!

❤️ رَب مَن ❤️

من دلتنگمُ گیر این زمینم...

میشود باز تو گیری دَستم ..؟!

پایان اولین شروع:)

2:10

پنجشنبه 4/10/95

تا شروع دومین...

یاعلی:)✌

دیــوآنهــ _ فیــروزهـــ ایـــ :)
۰۴ آذر ۹۵ ، ۰۲:۱۳ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹ نظر