(: دیـــوآنـــگیـــــــ هـــآیـــِـــ دُخـتــَـریـــ فیــــروزِه ایـــــ :)

نیــست مــَــرا جـُـز " تـــــــ❤️ الله ❤️ــــــو" دَوا . . .

(: دیـــوآنـــگیـــــــ هـــآیـــِـــ دُخـتــَـریـــ فیــــروزِه ایـــــ :)

نیــست مــَــرا جـُـز " تـــــــ❤️ الله ❤️ــــــو" دَوا . . .

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

این پست درواقع باید دیشب گذاشته میشد...ولی به علت خستگی و امتحان امروز به امشب موکول شد...:دی

دیروز، ی روز فوووووووق العااااده بووووود....(ذوووووق)

اول که ناهار خونه خاله جان و دورهمی فامیل و به به....بعد ازاین همه غیبت طولانی به خاطر دانشگاه بالاخره منم به ی دورهمی رسیدم....:)))

وقتی فاطمه کودک میشود!!:دی

بازی با بچه های دهه80 و 90 فامیل با وجود داشتن امتحان مدار امروز یعنی کودک درون من هنوز زنده اس!!:دی

عاقا این دهه 90 ایا واقعن ناشناخته ان...0.0

آمـــا بعد از مهمانی!!

از بارون و ترافیک وحشتناک چیزی نمیگم....:| (البت بارون خوفه:دی)

داستان از اونجایی شروع میشه که تو ساعت6:40 بلیط داشته باشی و ساعت 6:45 باشه وتوهنوز توی ترافیک موندی!!

و اینجاس ک تو وسیله هاتو میذاری با بقیه وهمراه پدرجان تو بارون واون ترافیک ماشینا میزنی و به دل خیابون و بدووووووووو...!!

دویدن تو بارون تو خیابون تو ترافیک با چادر،واقعا سخته:|

خوش شانسی وقتیه که آقای مسئول میگ ماشین هنوز نیومده....:دی

و اونجاس که زنگ میزنی به دوستات(البت دوتا فرد مختلف که هر دوتاشون با همون ماشین بودن) ومیگی: " عجله کنییییییین"

وقتی ماشین رسید!!

منو آقای مسئول:

" همون اول

+ ببخشین آقا، من دوستام توی راهن دارن میرسن، میشه ی کم صب کنین؟!

(با داد) - نه خانوووم...میخواستن بیان..ما میریم...-___-

من: 0.0

الفرااار....

مدتی بعد،

+ببخشین آقا میشه ی کم وایسیم؟!

-باشه هنوز که نرفتیم

..

کمی بعد

+آقا من 3تا دوستام(اکیپ اول) تو ترافیکن صندلی هاشونم دوردیف جلوتره..اونا نمیان اینجا وایمیسن اونور خیابون ب راننده بگین سوارشون کنه

- اون سه تا رضاییا؟

+بعله

....

+ من دوستم میاد الان ی کم دیه صب کنین

-مگ نگفتی اونور سوار میشه؟!

+ ن این یکی دیه اس :دی

-  -__-

...

وقتی الف لام ناز بالاخره رسید و کنار من نشست....:دی

مسئول با ی حالت زار

-بالاخره دوستت اومد؟!بریم؟!

+بعله..:دی

ساعت 7:10..:دی"

سکانس دوم اونور خیابون...:دی

منو راننده:|

"+ آقا کنار این پل وایسین چند نفر باید سوار بشن...

- اینجا نمیشه پلیس گیر میده بگوبیان جلوتر جلوی پاساژ صفویه:|

(تلفن به دوستم و خبر!!)

جلوی پاساژ..

- چرا هیچ کس نیس؟!

+ ی لحظه درو میزنین من برم پایین؟!

-زود، اگ دیر بیای خودتم جا میذارم..:|

"

(بعد از تلاش های بسیییااار و 5 مین معطلی بالاخره پیداشون شد..(ســــــــــوت)

وقتی داشتم سوار میشدم همه جوری نگام میکردن که ی " بشین بریم دیه "خاصی تو چشماشون بود...:دی

از دیوونه بازی های تو اتوبوس بگذریم...:دی

از دوتایی روی ی صندلی تاکسی نشستن بگذریم...:دی

از اون موز آخر شب که قصه ها داره هم بگذریم...:دی

.

.

تصمیمی که دیشب بالاخره گرفته شد...:)

.

.

+فیروزه ای هم برگشت:)

هرچند همون دیروز حسش میکردم...ولی امروز صب خودشو نشون داد با تسبیح سوغات ی عزیز از مشهد...:)

.

.

.

.

+ این ی تسبیحه...مهمتره فیـ❤️ــروزه ایه...مهم تر هدیه امام رضــ❤️ــاس..:)

اینم واسه ی شروع جدید...:)

بزن بریم!!

دیــوآنهــ _ فیــروزهـــ ایـــ :)
۱۳ آذر ۹۵ ، ۲۱:۲۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

حرفم اینبار کمی درد دارد ..!!

فقط میخواهم بگویم،

شما را ب خدایتان قسم،

مراقب دل آدم ها باشید...

دل آدم ها،

از آنچه بنظر میرسد،از آنچه فکر میکنید، از آنچه نقابشان فریاد میزند...

خیلی نازک تر است، خیلی شکننده تر است ، خیلی تنها تر ..!!

.

.

.

 و می دانید که یک آدم، شبانه روز چقدر میجنگد تا دلش را وصله بزند ..؟!

 شما را به خدا قسم،

 مراقب دل های و+ص+ل+ه زده بیشتر باشید . . .

دل و+ص+ل+ ه زده که میشکند...

همراه با درد شکسته شدنش، درد زخمی های قبلی را هم دارد ...

لعنتی ها خیلی درد دارند...خیلی....

جان عزیزتان حواستان باشد ..!!

.

.

.

" .. خیلی درد دارند . . .  "

.

.

.

**********************

+ دلکم آرام باش آرام،

من دوباره جمع میکنم تکه هایت را ....

دلکم نکند دوباره گریه کنی،

من ندارم طاقت اشک هایت را . . .!!

.

.

.

************************************

+ " فیـروزهــ❤️ـــ ایـــ ؟! "

 نیستی ها، حواست هست  ..؟!

 حتی خوابیده هم نیستی،

اصلا نیستی که فیــــ❤️روزه ایـــ  جانم....

 خاکستری که رنگ من نبود ، بود ؟!

دلـــ❤️ـــمـــ  برایت تنگ شده . . . !!

  بیا . . .!

اینجا کسی"  دیــوآنــهــ های خآکــســتــریـــ "  را دوس ندارد ..!!

.

.

.

**********************************************

+ " اگر کسی بخواهد بترکد ،
تنها راهش همین است ؛
جیک نزدن !…

فقط لبــــ:)ـــخند .

منفجر شدن ؛
از زور نفرین های فروخورده شده ،
ترکیدن از خاموشی

#ساموئل_بکت  "

.

.

.

*************************

+ بدون شرح ..!!

.

.

.

***************************

دیــوآنهــ _ فیــروزهـــ ایـــ :)
۱۱ آذر ۹۵ ، ۲۱:۴۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر

  

#باز_هم_زائرتان_نیستم_از_دور_سلام!!

.

.

دلم عجیب گرفت...

آخرین بار کی بود؟!

دوسال پیش؟!

آره دوسال پیش..!!

آقـ❤️ــا،

دوساله لیاقت زیارت حرمتو ندارم...

هرچه که هست...گردن منه ، میدونم ، ولی آقاجان؟!

اینبارم ضامن این گناهکار همیشگی باش...دلم خیلی تنگه ،

تنگ هوای حرمت . . . ❤️

آقا " بطلب "..!!

.

.

+آرزومه دوباره بیام

تو حرمت بدم یه سلام

بهونه ی اشکای هر روز منی...

 

.

.

 

+ای سلطان کرم

ســ❤️ــایه ات روی سرم

باز آقا بطلب که بیام به حرم ..!

 

دیــوآنهــ _ فیــروزهـــ ایـــ :)
۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۱:۳۷ موافقین ۴ مخالفین ۰

خب این اولین پسته!!

چقدر سخت ...:دی

من اینجام...:)

چرا و چجور و چگونه؟!

مهم نیس..:دی

همین الان ...سه دقیقه مانده ب ساعت 2،

اولین پست اولین وبلاگ شروع شد..:)

حالم این روزا خوبه...خداروشکر...:)

البت کمی!!درگیری های ذهنی ...برای شاید یک شروع جدید .

تاعید فرصت گرفتم از دوستی تا بسازم...

ساختن از نوع همه چیز...

من،زندگی،آینده،شاید حتی دنیآ...:)

کار زیاده و وقت کم...

کاش کمی ساعت بیشتر میشد....:دی

فقط کمی!!:دی

و اما شبهای زندگی من...

کمی فیروزه ای هایش میخوابند...

شاید خاکستری

شاید بی رنگ

شاید هم ..

فیروزه ایه خوابیده!!

داریم ؟!

" حتما " داریم...:)

+ دلم برایم خدایم عجیب تنگ شده ...

کاش میشد دوباره داشتیم ازآن گفت وگو های دوسداشتنیِ دونفره ..!!

❤️ رَب مَن ❤️

من دلتنگمُ گیر این زمینم...

میشود باز تو گیری دَستم ..؟!

پایان اولین شروع:)

2:10

پنجشنبه 4/10/95

تا شروع دومین...

یاعلی:)✌

دیــوآنهــ _ فیــروزهـــ ایـــ :)
۰۴ آذر ۹۵ ، ۰۲:۱۳ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹ نظر